هست از تدبیر و هم دلواپسی

ساخت وبلاگ
درود بیکران  دوستان گرامی! از طریق لینک زیر می‌توانید کتاب «صد غزل» را سفارش دهید.  کتاب صد غزل | انتشارات متخصصان | خرید آنلاین کتابmotekhassesan.com/product/sad-ghazal از همراهی شما سپاسگزارم.  هست از تدبیر و هم دلواپسی...
ما را در سایت هست از تدبیر و هم دلواپسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsnhelmia بازدید : 99 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 12:45

من نمی‌دانم که این رنج بلندکی به سر گردد در این دنیای چند نه به سرگشتن‌ نباید داشت دلبلکه باید بازگشت از راه گل این عمارتهای بی‌مغز و سترگعاقبت ریزند روزی برگ‌برگ دل سرای آتش و خاکستر استزیر این خاکستریها‌ محشر است بعد این رنجی که سوزد خویش راشه بخیزد مجمر درویش را این همه رنجیدگی را پاس دارای دل رنجیده این دم‌ خاص دار کودکی زاید به دنیای کهنتو مگو‌ کودک کجا و من چه من پیر عالم کودک جاویده استپیر عالم کودکی تابیده است تو ندانی کودکی، پس تو خریتو کجا خر، تو خری را مصدری آدمی باش و ز آدم بیش باشجان آدم یک دمی درویش باش ساز را بشناس و با خود روز شودی گذشت و این سحر بهروز شو شامه‌ی شب نور را بوییده استسالکی نادیده را جوییده است این همه دیدی، ببین نادیده‌هاباده کن ناچیده‌ی ناچیده‌ها من چنان باده بسازم روز مستآتشی بی‌شعله جان‌افروز مست من تمام روز را پاشیده‌امهر کسی را دیده‌ام جاویده‌ام من‌ تمام شب به بیداری خوشمبار بیداری به هستی می‌کشم تو بخوابی، من ندانم خواب راگرده‌ی شب می‌کشم مهتاب را * باز این شب روز را مضراب شدمن سخن گفتم جهانی خواب شد پس سخن را گنجه‌ی پنهان کنمسوی پنهانی بخیزم آن کنم سوی پنهانی بخیزم بی‌هواپس خداحافظ جهان بی‌خدا حلمی حامی باش هست از تدبیر و هم دلواپسی...
ما را در سایت هست از تدبیر و هم دلواپسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsnhelmia بازدید : 107 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 10:58

مدّتی خشم آمد و بیداد کردتا که هر وامانده‌ای را صاد کرد لشکر واماندگان استان‌ستانشعله زد نفرت به دشت خانمان احمقان آهسته پهناور شدندچون رئیسان خر، جماعت خر شدند لکنت و افساد و شر در نام عدلطفلکی نوزاد بی‌فرجام عدل بی‌هدف‌تازان عالم، حاکمانیک دو روزی طعم قدرت بر زبان وای از این خلقی که بندش را ستودگر نبودند این خران، اینها‌ نبود * مدتی این پوستها را کوفتندگنجها از کوفتن اندوختند چرمها برساختند از نرمهانرمها را گرمها افروختند مدّتی سالک به کار گِل نشستتا بروید از دم و درد شکست تا بداند قیمت درّ و گوهردر میان کارگاه بی‌هنر مدّتی باروت شد دل از ستیزتا بروید صلح در چنگال تیز لاجرم آشوبها بیدارکُنسست‌جانان را همه درکارکُن هر که را مانده‌ست از انوار دورمی‌برد صیّاد عاشق تورتور می‌برد در خوابگاه کارکِشتا کند هر بند خفته مرتعش این چنین رهبر که موسیقی‌بر استگر نداند موسقی نی رهبر است خویش را باید بدانی همچو سازدر کف استاد حقّ خوش‌نواز تا ندانی کیستی بیچاره‌ایفلّه‌ای و توده‌ای و زاره‌ای * ای دل تک‌مانده با ما تیز باشروزها در کار و شب شبخیز باش با شهان آفتاب و ماهتابگر برانی رازها پس نیست خواب کس نباشد حضرت والامقامدوستی باشد، نباشد شکل و نام یار را جویی تو، دوشادوش بینبر سر یک سفره نوشانوش بین کام را جویی برو در کار شومنشاء‌ عشق و‌ به جان همکار شو عاقبت روزی قدمهای نهانبشکفد در رازگاه عاشقان تا‌ بروید‌‌ دشت آزادی به جانکوهها باید بریزد در میان انجمن گوید که این حالا تک استفارغ از غیظ و تباهی و شک است راه برخیزد که او بالا کشددر دل دریای غول‌آسا کشد در دل دریای غول‌آسا خوشانمی‌کشند آن عاشقان صد کهکشان جرعه کن اقیانس افلاک راپاره کن این جامگان خاک را چاره کن آری که امشب رسته‌ایاز زمین بوی هست از تدبیر و هم دلواپسی...
ما را در سایت هست از تدبیر و هم دلواپسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsnhelmia بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 10:58

به خدا که بی‌خدایی به از این خدانمایی
به خدا که کفر بهتر ز مذاهب هوایی
سر آن اگر نداری که ز خواب مرگ خیزی
دم آن گرفته این دل که ز مرگ خود در آیی

حلمی

به خدا که بی‌خدایی بِه از این خدانمایی | رباعیات حلمی

هست از تدبیر و هم دلواپسی...
ما را در سایت هست از تدبیر و هم دلواپسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsnhelmia بازدید : 373 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 10:58